امروز ...
...
از زمین ریگی برداشتم و درون کفشم انداختم ....
***
می خواستم ، احساس "تـــــــــو" را تجربه کنم ...!!!!!
++++++++++++++++++++
دلم تنگ میشود،گاهی
برای حرفهای معمولی ...
برای حرفهای ساده ...
برای"چه هوای خوبی!" ...؛ "دیشب شام چه خوردی؟"
و چه قدر خسته ام از "چرا؟"
...از "چه گونه!"
خسته ام از سوال های سخت
پاسخهای پیچیده ؛
از کلمات سنگین ؛
فکرهای عمیق ؛
پیچ های تند ؛
نشانه های با معنا،بی معنا ؛
دلم تنگ میشود،گاهی
برای
یک "دوستت دارم"ساده
دو "فنجان قهوه ی داغ"
سه "روز" تعطیلی در زمستان
چهار"خنده ی بلند" ...!!
==================
تو همیشه در یاد منی...
آسمان به آسمان...
کوچه به کوچه...
رویا به رویا...
هرجای که مینگرم با منی...
اما...
دلم برایت تنگ میشود...
====================
من ...
...
کافرم به دینی که ؛
جلگه ی حاصلخیز اندامت را
از من می گیرد ...!
...
" عشق من به "تــــــــو" ...
..
خـــــــــودِ خـــودِ
شریعت اســـت ...!!!
=======================
با احتیـــــاط بخـــوانید ...
.
.
سطح شعـــر "لغزنده" ست ...
..
بسکه شاعر ...
..
سطر به سطر "بارید" و نوشت ...!
=========================
چه ساده لوحند آنان که می پندارند ...
..
عکس "تـــــــــــــو" را به دیوارهای خانه ام آویخته ام ...
..
و نمی دانند که من دیوارهای خانه ام را به عکس "تــــــــــــو" آویخته ام ...!!
نظرات شما عزیزان: